خودمو معرفي مي كنم : يه دختر 24 ساله
فصل و ماه و رنگ مورد علاقه ام :مرداد تابستان سبز
غذاي مورد علاقه ام : هر چيزي كه با حوصله و ارامش پخته بشه
موسيقي مورد علاقه ام : تقريبا همه چيز از جاز گرفته تا سايكو به جز رپ
بدترين ضد حالي كه خوردم : قبول نشدن تو المپياد رياضي
بزرگترين قولي كه تا حالا دادم : به خودم كه دروغ نگم به هيچ كس
ناشيانه ترين كاري كه تا حالا كردم : دانشگاه رفتن
بهترين خاطره : عصرهاي تابستان هميشه زنده و پر رنگ هستند برام و بهترين لحظات عمرم
كسي كه بخوام ملاقاتش كنم : تيم برتون و حتي باهاش كار كنم
براي كي دعا مي كنم : مادر
موقعيتم در ده سال اينده : انيماتور و فيلمساز و مثل امروز خوشبخت
به رسم بچه ها من هم دو تا دوستم را به بازي دعوت مي كنم :
رها:http://raha86.persianblog.ir/
مانو :http://manoooniii.blogfa.com/
منونم
Wednesday, October 31, 2007
Thursday, October 25, 2007
مانيفست
از اين هواي گنديده
هر آني
لخته اي دودآلود و غليظ
دم مي كنم
و شراره اي مسموم و سنگين
بازدم
آتش انتقام است
آنچه نگاهم را تيز و بي پروا كرده
و خون را در رگ هايم
زهر آلوده
زبانه كشان
ساق هايم ، اينك
رو به ويراني است
از گام زدن هاي بي هدف
به كجا
به ناكجا
آن دم به هجوم
و پس دم به گريز
سر سراي اين تن متروك
كوره اي است گداخته
كه جانم را مي كاهد
مي سوزد
مي سوزاند
.
.
.
سبا ل م
هر آني
لخته اي دودآلود و غليظ
دم مي كنم
و شراره اي مسموم و سنگين
بازدم
آتش انتقام است
آنچه نگاهم را تيز و بي پروا كرده
و خون را در رگ هايم
زهر آلوده
زبانه كشان
ساق هايم ، اينك
رو به ويراني است
از گام زدن هاي بي هدف
به كجا
به ناكجا
آن دم به هجوم
و پس دم به گريز
سر سراي اين تن متروك
كوره اي است گداخته
كه جانم را مي كاهد
مي سوزد
مي سوزاند
.
.
.
سبا ل م
Sunday, October 21, 2007
براي خواهر كوچولويي كه ديگر كوچك نيست
آخرين بار كه ديدمت ، خيلي بزرگ شده بودي
در آن پستان هاي ورم كرده ات
و در آن لاله ي سرخ در آستانه ي روييدن
بلوغ حلول كرده بود
خوب يادم هست كه خيلي بي قرارت بودم
اما آن پوسته ي دردناكت
و حرمت آن بال هاي نازك و رنجورت
نگذاشتند كه سير نوازشت كنم
كاش خودت مي دانستي كه خيلي زيبايي
با آن چشم هاي خاكستري شيطان
و با آن دو خط ظريفي كه بستر سفر مي شد
از نزهت گونه هايت به پاكي لب هايت
مي خواستم بگويم كه نازكدل من ، خيلي تنگ است
براي ان صداي كودكانه ي شادت
كه در سرماي خاموش خانه مان شعله مي كشيد
و مرا از شوق بودن تو سرشار مي كرد
.
.
.
سبا ل م
در آن پستان هاي ورم كرده ات
و در آن لاله ي سرخ در آستانه ي روييدن
بلوغ حلول كرده بود
خوب يادم هست كه خيلي بي قرارت بودم
اما آن پوسته ي دردناكت
و حرمت آن بال هاي نازك و رنجورت
نگذاشتند كه سير نوازشت كنم
كاش خودت مي دانستي كه خيلي زيبايي
با آن چشم هاي خاكستري شيطان
و با آن دو خط ظريفي كه بستر سفر مي شد
از نزهت گونه هايت به پاكي لب هايت
مي خواستم بگويم كه نازكدل من ، خيلي تنگ است
براي ان صداي كودكانه ي شادت
كه در سرماي خاموش خانه مان شعله مي كشيد
و مرا از شوق بودن تو سرشار مي كرد
.
.
.
سبا ل م
Tuesday, October 16, 2007
Monday, October 15, 2007
Friday, October 5, 2007
Subscribe to:
Posts (Atom)